شکایت کردن: گله از دست ستمکاره به سلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که بریم ؟ سعدی (صاحبیه). بهیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن کجا برم گله از دست پادشاه ولایت ؟ سعدی (طیبات)
شکایت کردن: گله از دست ستمکاره به سلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که بریم ؟ سعدی (صاحبیه). بهیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن کجا برم گله از دست پادشاه ولایت ؟ سعدی (طیبات)
شکایت کردن. تظلم. تشکی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکو. شکایت. شکاه. شکیه. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). اشتکا. (تاج المصادر بیهقی) : پس مردمان افریقیه گروهی بنزدیک عثمان آمدند و از عبداﷲ سعد گله کردند... عثمان او را بازکرد. (ترجمه طبری بلعمی). نکردم سپه را بجایی یله نه از من کسی کرد هرگز گله. فردوسی. نامم نهاده بودی بدخوی و جنگجوی با هر کسی همی گله کردی ز خوی ما. منوچهری. گفت: (یعقوب لیث) به مظالم بودی گفته بودم گفت هیچکس از امیر آب گله کرد گفت: نه. (تاریخ سیستان). تا کی کنی گله که نه خوب است کار من وز تیرماه تیره تر آمد بهارمن. ناصرخسرو. هیچ مکن ای پسر ز دهر گله کز وی شکر است صدهزار مرا. ناصرخسرو. گله از هیچکس نباید کرد کز تن ماست آنچه بر تن ماست. مسعودسعد. همچو ما روزگار مخلوق است گله کردن ز روزگار چراست. مسعودسعد. گر سنایی ز یار ناهموار گله ای کرد از اوشگفت مدار. سنایی. زآن گله کردم به آفتاب که دیدیم کوست سنا برقی از سنای صفاهان. خاقانی. پیش یکی از مشایخ گله کردم که فلان در حق من به فساد گواهی داد. (گلستان سعدی). به دوستی گله کردم ز چشم شوخش گفت عجب نباشد اگر ترک تیغزن بکشد. سعدی (بدایع). نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست به کشت زار جگرتشنگان نداد نمی. حافظ. دی گله ای ز طره اش کردم و از سر فسوس گفت که این سیاه کج گوش به من نمیکند. حافظ
شکایت کردن. تظلم. تشکی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکو. شکایت. شکاه. شکیه. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). اشتکا. (تاج المصادر بیهقی) : پس مردمان افریقیه گروهی بنزدیک عثمان آمدند و از عبداﷲ سعد گله کردند... عثمان او را بازکرد. (ترجمه طبری بلعمی). نکردم سپه را بجایی یله نه از من کسی کرد هرگز گله. فردوسی. نامم نهاده بودی بدخوی و جنگجوی با هر کسی همی گله کردی ز خوی ما. منوچهری. گفت: (یعقوب لیث) به مظالم بودی گفته بودم گفت هیچکس از امیر آب گله کرد گفت: نه. (تاریخ سیستان). تا کی کنی گله که نه خوب است کار من وز تیرماه تیره تر آمد بهارمن. ناصرخسرو. هیچ مکن ای پسر ز دهر گله کز وی شکر است صدهزار مرا. ناصرخسرو. گله از هیچکس نباید کرد کز تن ماست آنچه بر تن ماست. مسعودسعد. همچو ما روزگار مخلوق است گله کردن ز روزگار چراست. مسعودسعد. گر سنایی ز یار ناهموار گله ای کرد از اوشگفت مدار. سنایی. زآن گله کردم به آفتاب که دیدیم کوست سنا برقی از سنای صفاهان. خاقانی. پیش یکی از مشایخ گله کردم که فلان در حق من به فساد گواهی داد. (گلستان سعدی). به دوستی گله کردم ز چشم شوخش گفت عجب نباشد اگر ترک تیغزن بکشد. سعدی (بدایع). نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست به کشت زار جگرتشنگان نداد نمی. حافظ. دی گله ای ز طره اش کردم و از سر فسوس گفت که این سیاه کج گوش به من نمیکند. حافظ